معنی کوت کش - جستجوی لغت در جدول جو

کوت کش

لغت نامه دهخدا

خودرو سنگین یا کشتی حامل مخزن بزرگ نفت یا بنزین

(نَ ظَ کَ دَ / دِ)

آنکه کمان سخت را بکشد. (آنندراج) :
تنی چندبگزید عیاروش
کماندار و سختی کش سخت کش.
نظامی.
، ستور که رام نباشد. که منقاد نباشد. سرکش:
ابلیس در جزیره تو برنشست
بر بی فسار سخت کش توسنش.
ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 228)

لغت نامه دهخدا

کپه کش

(رَ دَ / دِ)

آنکه کپه کشد. کشندۀ کپه همچون ناوه کش. رجوع به کپه شود

لغت نامه دهخدا

کته کش

(کَ تَ / تِ)

دهی است از دهستان چهاردانگه بخش هزارجریب مازندران. (سفرنامۀ مازندران رابینو ص 124 و ترجمه ص 166)

لغت نامه دهخدا

کرم کش

کرم کشنده. کشندۀ کرم. قاتل الدود. قاتل الدیدان. هر یک از داروها که کرم روده کشد. (یادداشت مؤلف)

لغت نامه دهخدا

کری کش

(رَدَ / دِ)

کرایه کش. مکاری. (یادداشت مؤلف) :
جواب گویم اگر پرسیم که آن خر کیست
خری کری کش ابلیس و قوم لعنهمو.
سوزنی.
رجوع به کرایه کش و مکاری شود

لغت نامه دهخدا

کشتی کش

(کَ کَ)

کشنده و برندۀ کشتی. کشتیبان. ملاح. (از برهان) :
به دریا و خشکی ز کشتی کشان
هر آنکس که داد از شگفتی نشان.
اسدی.
یکی گفت دیگر ز کشتی کشان
که دیدم دگر ماهیی زین نشان.
اسدی.
بفرمان کشتی کش چاره ساز
جهانجوی از آن سیلگه گشت باز.
نظامی.
، کنایه از مردم شرابخواره و باده پرست. (از برهان) (ناظم الاطباء) :
کرده طلب کشتی دریافشان
کشتی رز داد بکشتی کشان.
امیرخسرو

لغت نامه دهخدا

کوت پاش

آنکه یا آنچه کوت یا کود پاشد، و رجوع به کودپاش شود،
آلتی که بدان کوت یا کود در مزارع پاشند

لغت نامه دهخدا

خفت کش

(پَ / پِ پُ کَ دَ / دِ)

خواری کش.
- خفت کش منت کش، کلمات شماتت گونه ای است که بچه ها در وقت قهر کردن بهم می گویند

لغت نامه دهخدا

کوزه کش

(تَ عَلْ لُ)

آنکه کوزه کشد. رجوع به کوزه کشیدن شود.
- امثال:
کوزه کش طهارت نمی کند. (از آنندراج)

لغت نامه دهخدا

کون کشی

(کو کَ / کِ)

قرمساقی کون. مقابل آن کس کشی بود. (آنندراج). و رجوع به مدخل قبل شود

لغت نامه دهخدا

کول کیش

کوله خاس، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کوله خس، رجوع به کوله خس و کوله خاس شود

لغت نامه دهخدا

کوره کش

(رِ کِ)

کره کش. دهی از دهستان دیزمار باختری که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 230 تن سکنه دارد. (از فرهنگ فارسی ایران ج 4)

لغت نامه دهخدا

سوته کش

دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. دارای 418 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و نخود. شغل اهالی آنجا زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)

لغت نامه دهخدا

شوی کش

(اِ وَ)

کشندۀ شوی. شوی کشنده. شوهرکش، کنایه از دنیا:
فژه گنده پیری است شوریده هش
بداندیش فرزند و هم شوی کش.
اسدی.
دانش بجوی اگرت نبرد از راه
این گنده پیر شوی کش رعنا.
ناصرخسرو.
این شوی کش سلیطه هر روزی
بنگر که چگونه روی بنگارد.
ناصرخسرو.
این زال شوی کش چو تو بس دیده ست
از وی بشوی دست زناشوئی.
ناصرخسرو

لغت نامه دهخدا

تخت کش

(اَ لًَْ)

آنکه زیرۀ گیوه سازد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)

لغت نامه دهخدا

شهوت کش

(اَ پَ)

که شهوت را فرونشاند و بر آن چیره شود:
مجنون که مبصّر جهان بود
شهوت کش و خویشتن رهان بود.
نظامی

لغت نامه دهخدا

پوت کشی

(کَ / کِ)

اصطلاحی است مقنّیان را